خاطرات من و بچه ها

شروع دوباره

بالاخره روز موعود فرا رسید امروز  بعد از یازده ماه دارم میرم سرکار. دیشب از فکر و خیال خوابم نمیبرد تازه نصف شب معده درد هم شدم. تاصبح آریا طفلی که منو اصلا اذیت نکرد دو سه بار برای شیرش بیدار شدم البته اما فوری خوابید. نزدیک یک ساعت صبح زودتر بیدار شدم اما الان خیلی مضطرب نیستم. بیشتر از همه استرس دوران جدید و دارم که با کرونا همراه شده و بعد از یازده ماه چه چیزهایی تغییر کرده و باید یاد بگیرم انشاالله که بخیر بگذره البته دوری از آریا هم مسئله بزرگیه اول خدا و بعد هم به مامان و بقیه دلگرم🌺🌺🌺🌺
13 مرداد 1399

شروع دوران جدید

سلام سلام فردا روزیه که بعد از تقریباً ۱۱ ماه بر می گردم سرکار کار. کمی استرس دارم 😥خصوصاً اینکه مدت زیادیه که از کار فاصله گرفتم استرس دیگه هم اینه که نمیدونم با برگشتم به محل کار و دوری نصف روز از خونه زندگی چه جوری میگذره با وجود دوتا بچه و این دوران سخت قرنطینه و کرونا😷. خلاصه که از خدا می خوام یارو یاورم باشه. یه چیزه دیگه یه خبر خوب🕺🥰 یه نوه دیگه قراره به خانواده اضافه بشه بله آبجی کوچیکه بارداره انشاالله که بخیر بگذره. از فردا بگم براتون نقشه کشیدم که تو راه استوری بزارم مرکز رسیدم استوری بزارم البته با نام و یاد خدا خیلی خنده داره اما استرسم مثل استرس شب قبل از زایمانمه😁
12 مرداد 1399

🥰😎

سلام سلام سلام میدونم خیلی وقته که نیومدم ننوشتم، اول از همه بگم که خداراشکر همه ما تو این اوضاع بیماری کرونا که همه ماندیم تو  خونه و به همه هم توصیه می کنیم ماسک بزنن😷 بیرون از خونه، حالمون خوبه و همچنان در خانه به سر می بریم. پسر خوشگلم بزرگ شده الان برای خودش ۴ تا دندون داره دو تای دیگه هم در شرف درآمدنه😁. هر روز سعی می کنه که چهار دست و پا کنه  اما کمی تنبلی میکنه. برای خودش یه رقاص 🕺 حسابی شده. خلاصه اینکه یه خوش خنده و پر ادا شده. حسابی همه را سرگرم می کنه مامان بابا دایی و زندایی خاله بابابزرگ مامانی آبجی کوچولو خودش که مهیای نازنین. خلاصه همه از کنار اون بودن لذت می برند. راستشو بخواین این روزا که شمارش معکوس  برای من ...
7 مرداد 1399
1